گفتگوی تفصیلی تسنیم با حجتالاسلام رحمانی: ناگفتههایی از ماجرای استقبال بینظیر آیت الله خویی از امام/ مخالفان نهضت امام در نجف چه کسانی بودند؟
|
| |||||
|
||||||
گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم- عباس کلاهدوز و محمدعلی سافلی: خیابان نجاتاللهی را که بهسمت پایین میروید در یکی از کوچهها دفتر نهادی است که زمان دفاع مقدس رفتو آمد و مراجعه بسیاری داشت: "سازمان جذب و هدایت کمکهای مردمی به جبههها".
حجتالاسلام و المسلمین رحمانی(نفر اول نشسته از سمت راست) در کنار مرحوم حاج احمد خمینی و آیتالله پسندیده
برای مصاحبه وارد ساختمان میشویم تا با حجتالاسلام و المسلمین محمدعلی رحمانی گفتوگو کنیم. "رحمانیِ بسیج"، "رحمانیِ دفتر امام"، "رحمانیِ ستاد جذب و هدایت کمکهای مردمی"، "رحمانیِ مجمع روحانیون"، "رحمانیِ ناجا" اینها عناوینی است که در کشور حجتالاسلام رحمانی را با آن میشناسند اما خودش هنوز خود را یک بسیجی میداند و به فرمانده کل بسیج بودن در زمان جنگ افتخار میکند.
حجتالاسلام و المسلمین محمدعلی رحمانی متولد ۱۳۳۲ در شهر قوچان است. وی در خانوادهای مبارز و مذهبی از کسبه سرشناس قوچان پرورش یافت و پس از پایان تحصیلات مقدماتی وارد حوزه علمیه مشهد شد. پدر وی که از کسبه سرشنای قوچان بود به دلیل همراهی با نهضت امام به گنبد تبعید میشود و برای آنکه فرزندش در حوزهای بزرگ رشد کند، وی را به نجف فرستاد. حجتالاسلام رحمانی در سال ۱۳۴۴ پیش از هجرت امام به نجف، وارد حوزه علمیه این شهر شد و از محضر آیات عظام و علمای اعلام خویی، میرزا باقر زنجانی، محمد صادقی تهرانی کسب فیض کرد.
امام خمینی در حکمی که برای وی در ابتدای انقلاب مینویسد و او را مسئول ستاد جذب و هدایت کمکهای مردمی به جبههها منصوب میکنند، رحمانی را "از مبارزین با سابقه و از دوستان خوب" معرفی مینماید. این دوستی و انس وی با حضرت امام که همیشه خود را مرید ایشان میداند از همان سالهای تحصیل و مبارزه در نجف شروع شد و تا پایان عمر مبارک امام خمینی ادامه داشت.
حجتالاسلام رحمانی در سالهای پیش از پیروزی انقلاب از مبارزین فعال بود که همراه با مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی و حاج سیداحمد خمینی و شهید محمد منتظری فعالیت تشکیلاتی میکرد. وی تا پیروزی انقلاب اسلامی تحت تعقیب ساواک قرار داشت و بارها دستگیر شد.
با پیروزی انقلاب اسلامی وی مسئولیتهای مختلفی را برعهده داشت از جمله عضویت در دفتر حضرت امام، رسیدگی به مشکلات شهرستان قوچان از طرف امام، فرماندهی بسیج مستضعفین در دوران جنگ هشت جنگ تحمیلی و مسئولیت ستاد جذب و هدایت کمکهای مردمی به جبههها بخشی از سوابق درخشان وی است.
پس از پایان جنگ تحمیلی و در سال ۱۳۷۰ با ادغام نیرویهای شهربانی، ژاندارمری و کمیته انقلاب اسلامی از سمت رهبر معظم انقلاب بهعنوان رئیس سازمان عقیدتی سیاسی نیروی انتظامی منصوب شد و تا سال ۸۶ این مسئولیت را برعهده داشت. سابقه آشنایی وی با رهبر معظم انقلاب آیتالله خامنهای به پیش از انقلاب و سالهای طلبگی وی در مشهد برمیگردد و آیتالله خامنهای در حکم انتصاب حجتالاسلام رحمانی چنین مینویسند "با اطلاع از شایستگی و سوابق علمی و عملی جنابعالی و خدمات مأجوری که در طول سالیان گذشته به انجام رسانیدهاید و با توجه به نیاز نیروی انتظامی جدیدالتأسیس جمهوری اسلامی، جنابعالی را به ریاست سازمان عقیدتی،سیاسی آن نیرو منصوب میکنم."
حجتالاسلام و المسلمین رحمانی در حال دریافت نشان "نصر" از فرمانده معظم کل قوا
حجتالاسلام و المسلمین رحمانی از اعضای ارشد مجمع روحانیون مبارز ازجمله تشکلهای اصلاحطلب به شمار میرود هرچند که میگوید بعد از حوادث سال ۸۸ دیگر در جلسات این تشکل شرکت نکرده است. این شاگرد امام راحل هم در دوران مسئولیت در ناجا و هماکنون نیز، درس خارج فقه و اصول دارد.
خبرنگاران سیاسی تسنیم در سلسلهگفتوگوهایی با شاگردان مرحوم بروجردی و امام خمینی(ره) و علمای اعلام کاوشی نو در نهضت بنیانگذار انقلاب اسلامی خواهند داشت و در این بین به بیان ناگفتهها و کمترگفتهشدههایی از تاریخ انقلاب اسلامی میپردازند. تاکنون ۲۱ بخش از این گفتوگوها شامل مصاحبه با آیات سید جواد علمالهدی، فیض گیلانی، علوی گرگانی، قافی یزدی، سیدجعفر کریمی، مرحوم صابری همدانی، سیدرضا بنیطبا، طباطبایینژاد، مبشر کاشانی، واحدی جهرمی، شبیری زنجانی، منتظری قمی، لنگرودی و مطهری یزدی، دینپرور، وحیدی گلپایگانی، سیدمهدی طباطبایی، میردامادی، میرسجادی، جعفری اراکی و مقدم قوچانی منتشر شده که میتوانید آرشیو این مصاحبهها را اینجا ببینید.
چکیده گفتگوی حجتالاسلام روحانی با تسنیم- سال۱۳۴۱ آغاز این تحرکات بود، من از سال ۱۳۴۲ به مشهد رفتم و در مدرسه نواب که یکی از کانونهای نهضت بود به ادامه تحصیل پرداختم. آیتالله حاج آقا حسن قمی هم آن وقت در مشهدبه عنوان محور مبارزات مطرح بود، آن وقتها آیتالله خامنهای، آیتالله واعظ طبسی و آیتالله هاشمی نژاد چهرههای برجستهای بودند که در مشهد حضور داشتند.
- آقای انواری که ۱۴ سال در زندان بود از امام خمینی پرسیده بود که اگر خدای نکرده شما را کشتند ما چه کار کنیم؟ امام مخفیانه به آقای انواری گفته بودند که اگر اتفاقی افتاد بدون هیچ کاری به مشهد رفته و از آیتالله میلانی هر حرکتی را سوال کنید.
- وقتی اسم امام خمینی را میآوردند به پهنای صورت اشک میریختند اما طرفدارها و نمایندههای ایشان در ایران برای اینکه میخواستند مشکل پیدا نکنند و با آن ها برخورد نشود، میگفتند که آیتالله خویی با این مسائل کاری ندارد، که اصلا اینطوری نبود. حضرت آیت الله خویی به آقای مدنی به زبان ترکی میگفت که شما اعلامیه بنویسید من امضاء کنم. تلگرافهای ایشان هم وجود دارد.
- آیتالله حکیم با این ملاقاتها با حضرت امام علاقه ویژه به حضرت امام پیدا کردند و حضرت امام بازدید آیت الله حکیم رفتند. امام که به بازدید آیتالله حکیم رفتند به ایشان گفتند "آقا به هر حال ما از شما انتظار بیشتری داشتیم من میدانم که شما چه قدرت بالایی دارید، آیا شما میدانید که در ایران چه تعداد مقلد دارید؟ ای کاش به ایران میآمدید تا ببینید چه جایگاه قوی دارید."
- یکی از شاگردان برجسته آیتالله خویی، آقای آیتالله سید محمد روحانی بود که آدم ملایی بود. ایشان به هر دلیل حاضر نبود همراهی کند و وقتی که امام وارد نجف شد تا بنا به دعوت و طلاب و فضلا درس دادن را شروع کنند، من از شاگردان مشارالیه(آقای روحانی) شنیدم که ایشان گفته بود اینجا نجف است و جا برای حرفهای انقلابی آقای خمینی نیست.
متن زیر بخش اول گفتگوی ده ساعته تسنیم با حجتالاسلام والمسلمین رحمانی درباره نحوه ورودش به مبارزه و همراهی با امام خمینی در نجف است که از منظرتان میگذرد. بخش دوم این مصاحبه نیز رهبری ویژگیهای شخصیتی آیتالله خامنهای در روزهای آینده منتشر میشود.
تسنیم: با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید، حضرتعالی از شاگردان و همراهان امام خمینی(ره) در نجف و سپس در ایران بودید. بفرمایید مبدأ آشنایی شما با امام خمینی(ره) از چه تاریخی بود و ورود شما به نهضت اسلامی از چه زمانی شکل گرفت؟
حجتالاسلام والمسلمین رحمانی: بسم الله الرحمن الرحیم، قبل از اینکه ورود خودم را به نهضت اسلامی بیان کنم لازم میدانم فضایی که امام خمینی (ره) به وجود آوردند و باعث شد توجه همه به انقلاب جلب شود را بیان کنم. تقریبا در اواخر سال ۱۳۴۱ یعنی در دی ماه اتفاق مخفیانهای در هئیت دولت افتاد. آنهایی که در جریان اتفاقات دولت نبودند، متوجه نشدند اما از جمله کسانی که خودش و اطرافیانش بیدار بودند، امام خمینی (ره) بود.
** شاه زمان آیتالله بروجردی نمیتوانست هرکاری دوست دارد انجام دهد
آن چیزی که حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه را به مردم ایران و جهان اسلام به عنوان یک مرجع رشید، شجاع، زمان شناس، فقیهی عدالتخواه و احیاگر شریعت ناب محمدی(ص) معرفی کرد و کمکم در میان همه مجامع ملی، مذهبی، سیاسی و اقشار مختلف از جمله روحانیت، مردم متدین، احزاب و گروههای دانشگاهی، غیردانشگاهی و عموم طبقات، امام را ممتاز کرد این بود که ایشان آگاه و بیدار نسبت به مسائل اطرافش بود. زمانی که آیتالله بروجردی زنده بودند شاه نمیتوانست هرکاری که دوست دارد انجام بدهد و به همین دلیل نسبت به آینده خود نگران بود و نمیتوانست خواستههای خود را اجرا کند چون قدرت مرجعیت را میدانستند و میدانست که این قدرت از کجا ناشی شده است.
آن چیزی که دولت بعد از فوت آیتالله بروجردی(ره) مخفیانه انجام داد و بعد از کنارهگیری امینی شاه به اجرای طرح کندی همت گماشت و در هیئت دولت اسدالله علم برای اجرا بوجود آمد و تصویب کرد، لایحهای به نام انجمنهای ایالتی و ولایتی بود. این لایحه دو مسئله داشت که افراد آگاه نسبت به آن واکنش نشان دادند، که مورد اول حذف سوگند به قرآن مجید در قانون اساسی مشروطه که زحمتهای زیادی برای آن کشیده بودند که شرط سوگند -از شاه گرفته تا بقیه افراد- سوگند به قرآن کریم بود اما این لایحه به دنبال به نتیجه رساندن اهداف آمریکا بود لذا سوگند به قران را حذف کردند.
** شاه برای انجمنهای ایالتی و ولایتی خوابها دیده بود
مسئله دوم هم این بود که در این لایحه برای تشکیل انجمنهای ایالتی و ولایتی قهرا باید رفراندوم برگزار میشد و نمایندگان دو مجلس یعنی سنا و شورای ملی مشخص میشدند که برای این موضوع خوابها دیده بودند چون علاوه بر حذف سوگند به قرآن کریم، سوگند به کتابهای مقدس -نه کتابهای مقدس آسمانی- را جایگزین کنند. بوداییها کتاب مقدس دارند، بهائیت هم که از شیعه جدا شده است توسط محمد علی باب و حسینعلی بهاء مذهب جدیدی را درست کردند و کتابی به نامهای اقدس و ایقان دارند که مخفی هم میباشد و به کسی نشان داده نمیشود. همچنین کتاب قادیانه در هند که این فرقه همانند سایر فرق جعلی دستساز استعمارگران است. همین فرقه به وسیله سیاست انگلستان در هند بوجود آورده شد. اول هم بعنوان دفاع از اسلام بود. کتابهایی بنام "براهین احمدیه" دارند و در دنیا پیروانی دارند و شبکه ماهوارهای مثل بهائیها دارند و جامعه احمدیه درست کردهاند.
غلام احمد قادیانی، شریعتی جعلی را را برای خود درست کرده و گفت چه کسی گفته است که پیامبر اسلام پیامبر خاتم است من برای قرآن مکمل آوردهام و بر من هم وحی میشود و من آنچه میگویم مستند به وحی الهی است و من خاتمالاوصیا میباشم! وی بسیاری از محرمات قران را مباح کرده است که هدف اصلی استعمار از ایجاد اینگونه ادیان است.
دومین موضوع حذف شرط مسلمانان بودن در مورد انتخاب شوندگان بود، یعنی هر کسی که میخواهد بیاید، مسلمان باشد یا غیر مسلمان فرقی نمیکند، یکی از پیامدهای عمیقاش این بود که هر کسی متعلق به هر مذهبی بود به مجلس میآمد و چون این موضوع هدایت شده بود مسلمانان شیعه در اقلیت قرار میگرفتند و کسانی به مجلس راه پیدا میکردند و به کتاب خود سوگند میخوردند، کسی هم نمیتوانست حرفی به آنها بزند دوم اینکه زمانی که شرط مسلمان بودن برداشته شود مشکل یهودی، مسیحی و زرتشتی که الان هم وجود دارد نبود بلکه مذهبهای ساختگی وارد مجلس میشدند.
یهودیها به تورات و مسیحیان به انجیل قسم میخورند پس مسلمانان باید به قرآن قسم بخورند. نتیجه این بود که میخواستند با یک قیام و قعود مثل مردم ترکیه که ۹۸ درصد مسلمان هستند اما در حال حاضر قرآن تعطیل است بشویم که آنجا شریعت اسلامی هم دیگر وجود ندارد و حاکمیت لائیک است و اگر همهی حاکمیت هم مسلمان باشند، نمیتوانند بر خلاف قانون اساسی مصوب آتاتورک عمل کنند و تا زمانی که در مجلسین مصوبه آن لغو نشود، نمیتوانند مثلا منع حضور با حجابها در مراکز آموزشی را لغو بکنند چون در دنیا پشت این مسائل ریشه استعماری دارد.
امام خمینی به عمق این فاجعه توجه داشتند، لذا از پیشگامانی بودند که بلافاصله اطلاعیه دادند و خیلی باتدبیر مراجع را جمع کردند، گفتند: نباید در مقابل این موضوع ساکت باشیم، همه هم قبول کردند. به دنبال اطلاعیه امام همه مراجع مانند آیات عظام گلپایگانی، شریعتمداری، مرعشی نجفی و بزرگان دیگر در جلسهای که در خانه حضرت آیتالله شیخ مرتضی حائری فرزند موسس حوزه علمیه قم(حضرت آیتالله العظمی حائری یزدی اعلی الله مقامه که حضرت امام فوقالعاده متاثر از سیره و افکار آن حضرت بودند) برگزار شد جمع شدند و اعلامیهای را همه امضاء کردند و به نجف فرستادند. بعد از اینکه همه بر این مسئله به اتفاق نظر رسیدند امام خودش اطلاعیههای روشنگرانهای را در شرح آثار این قضیه منتشر کرد.
امام خمینی به عمق این فاجعه توجه داشتند، لذا از پیشگامانی بودند که بلافاصله اطلاعیه دادند و خیلی باتدبیر مراجع را جمع کردند، گفتند: نباید در مقابل این موضوع ساکت باشیم، همه هم قبول کردند. به دنبال اطلاعیه امام همه مراجع مانند آیات عظام گلپایگانی، شریعتمداری، مرعشی نجفی و بزرگان دیگر در جلسهای که در خانه حضرت آیتالله شیخ مرتضی حائری فرزند موسس حوزه علمیه قم برگزار شد، جمع شدند و اعلامیهای را همه امضاء کردند...
در این شرایط دولت دید که نمیتواند کاری بکند، تظاهرات مردمی هم شروع شده بود و امام به همه علمای تهران، حوزه علمیه قم، دیگر حوزههای علمیه و تمام علمای سراسر کشور اعلامیه داد و وظیفه سنگین روحانیت را به آنها گوش زد کرد و حدیث پیامبر اکرم که می فرمایند "إِذَا ظَهَرَتِ اَلْبِدَعُ فِی أُمَّتِی فَلْیُظْهِرِ اَلْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ یَفْعَلْ فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اَللَّهِ" و بدعت بودن این لایحه را متذکر شد.
** امام با دیدار خصوصی "عَلم" مخالفت کرد
ملت ایران مسلمان بودند و هستند، چون اسلام دین فطری است. هرکسی اگر یک ذرهای اهل خرد باشد میفهمد که باید از دین خودش دفاع بکند و وقتی که همه مراجع در این موضوع اجماع و اعلام مخالفت کردند جوری شد که رژیم شاه مانده بود چهکار کند لذا به علما پیغام دادند. امام به شخص شاه و دولت وقت تلگراف زد و دربار دید نمیتواند کاری بکند، لذا آقای علم را به قم فرستادند و به همه علما پاسخ دادند. آقای علم به منزل امام هم برای دیدار خصوصی آمد. امام گفت: من با کسی دیدار خصوصی ندارم. بعد از تظاهرات و اعتراضاتی که مردم در شهرهای مختلف از جمله، تهران، قم و دیگر شهرها برگزار کردند و همچنین طومارهای که مردم برای حمایت از امام میفرستادند، دولت اعلام کرد که لایحه لغو شده است.
هیچ مسلمانی نباید به این موضوع لغو سوگند به قران و حذف شرط مسلمان بودن، بیتفاوت میماند و شخص شاخصی که دست بر روی این موضوع گذاشت حضرت امام خمینی بود و بقیه مراجع نیز تایید کردند لذا دولت هم بر روی حضرت امام تمرکز کرد. البته اول خواست اعتنا نکند بعد دید فایده ندارد و همه متوجه شدند که باید از ایشان تبعیت بکنند. لذا فشارها بر امام و گرفتن افراد و مسئله سربازی طلاب و بقیه مسائل مطرح شد ولی علمای اصیل در تمام مسائل به این ندا پاسخ دادند و مقلدین آن ها نیز حمایتشان کردند. مردم متدین شهرها و روستاها گفتند "شاه چه کاره است که برای ما تعیین تکلیف کند، آیتالله خمینی راست میگوید. شما چرا مخفی کاری میکنید." بعد به امام اطلاع دادند که لایحه لغو شد اما امام گفت باید در مطبوعات و رسانههای عمومی اعلام کنید که بهخاطر مخالفت علما در تاریخ ۱۶ دی ماه این لایحه لغو شده است که این موضوع برای دولت بسیار سخت تمام شد و در نتیجه به دستگیری امام منجر شد چون امام خیلی پافشاری میکرد.
این خبرها سریع در کشور پخش شد. من هم که خدا را شکر در یک خانواده مذهبی بودم از این موضوع آگاه شدم. من از ۱۰ سالگی طلبه شده بودم مشغول به تحصیلات حوزه شدم، پدرم از متدینین و بازاریهای معتبر شهرستان قوچان بودند. یک عده از شاه دوستان راه افتادند با موتور در قوچان دور زدند و شعار جاوید شاه میدادند و به آقای خمینی و دیگر علما جسارت کردند. به یاد دارم که طومار هم جمع کردند. پدرم و دوستانشان گفتند هرکس این طومار را امضاء کند از اصحاب عمر ابن سعد است. دولت هم افرادی را میفرستاد که منبر بروند که منبری های قوی هم بودند بعضی روحانی و بعضی دیگر شخصی بودند مردم را میترساندند. من آن وقت که تازه طلبه شده بودم با پدرم به مسجد میرفتم که پدرم میگفت نباید بگذاریم منبر این آدم ها اینجا پا بگیرد، پدرم به هر بهانهای که میتوانست مردم را از پای منبر این آدم ها بلند میکرد که شب دوم و سوم جمعیت از ۲۰۰۰ نفر به ۵۰ نفر رسیده بود.
** آیات خامنهای، هاشمینژاد و طبسی چهرههای شاخص نهضت در مشهد بودند
سال۱۳۴۱ آغاز این تحرکات بود، من از سال ۱۳۴۲ به مشهد رفتم و در مدرسه نواب که یکی از کانونهای نهضت بود به ادامه تحصیل پرداختم. آیتالله حاج آقا حسن قمی هم آن وقت در مشهدبه عنوان محور مبارزات مطرح بود، آن وقتها آیتالله خامنهای، آیتالله واعظ طبسی و آیتالله هاشمی نژاد چهرههای برجستهای بودند که در مشهد حضور داشتند، مخصوصا آیتالله طبسی با آن سخنرانیهای پرشوری که داشت. آقای هاشمی نژاد هم در مسجد فیل سخنرانیهای قوی داشت که ماموران رژیم برای اظهار قدرت بی دلیل به آنجا حمله کردند و مردم را کشتند که جلسات بعدی با جمعیت بیشتری برگزار میشد.
** توهین شاه به مراجع و تلگراف شدید اللحن امام خمینی
داستان مسجد فیل خود زمینه فراگیری نهضت و موضع ضد اسلامی ضد رژیم شاه بود. البته سایر مراجع عالیقدر مخصوصا حضرت آیتالله العظمی میلانی که یکی از حامیان حضرت امام و انقلاب بود و سایر بزرگان در مشهد مقدس از جمله آیتالله حاج مجتبی قزوینی و... که بهرحال باید برای تفصیل این ماجراها باید به نهضت در خراسان مراجعه شود. اجمالاً حضرت امام و سایر مراجع به شاه و نخستوزیر تلگراف زدند و شاه بی اعتنا، با خطاب "حجتالاسلام" به مراجع اهانت کرد و حضرت امام در ۱۵ آبان ۱۳۴۱ تلگراف شدید اللحنی مخابره کرد که حضرت امام فرمودند معلوم میشود شاه بنا ندارید به نصیحت علمای اعلام که ناصح دولت و مشفق ملتاند توجه کنید.
روز به روز مبارزه در سطح کشور گسترش یافت و تبعید امام به ترکیه و رژیم بعد از تبعید حضرت امام دست به جنایتهای گسترده از ضرب و شتم مردم تا زندانها و تبعیدهای طولانی مدت از همه اقشار که همراه نهضت بودند از جمله در شهرها عناصر فعال را میگرفتند. در شهر ما پدرم که کاسب متدین و طرفدار حضرت امام بود، با خانواده به گنبد تبعید شد.
بالای پیت حلبی رفتم و اعلامیه را خواندم و مردم گوش میکردند. ماموران شهربانی آمدند و آشوبی برپا شد، زد و خورد که شروع شد آقایی به من گفت پسر بیا پایین، من پایین آمدم و به مدرسه نواب رفتم. وقتی در خود مدرسه نواب هم اعلامیه میآمد خیلی از دوستان بودند که فداکاری میکردند
من چون سن کمتری داشتم نسبت به دیگران مصونیت داشتم، وقتی مراجع و علما اعلامیهای میدادند چون همه مردم باسواد نبودند اعلامیههایی که روی تیر برق میزدند را یک نفر از بالای پیت حلبی میخواند یکبار خود من در خیابانی که به "بالا خیابان" معروف بود و نزدیک مدرسه نواب بود بالای پیت حلبی رفتم و اعلامیه را خواندم و مردم گوش میکردند. ماموران شهربانی آمدند و آشوبی برپا شد، زد و خورد که شروع شد آقایی به من گفت پسر بیا پایین، من پایین آمدم و به مدرسه نواب رفتم. وقتی در خود مدرسه نواب هم اعلامیه میآمد خیلی از دوستان بودند که فداکاری میکردند، یا زمانی که آیت الله واعظ طبسی از زندان آزاد میشدند مردم به خاطر دین مداری که داشتند استقبال عظیمی از ایشان میکردند.
چندین مدرسه علمیه خوب در مشهد زیر نظر آیتالله میرزا احمد کفایی پسر مرحوم آخوند خراسانی که از دوستان امام در سابق هم بود و برادر بزرگش هم در دوران رضا شاه شهید شده بود، اداره میشد. در سر در مدرسه نواب یک عکس زیبا از امام خمینی نصب شده بود. به مرحوم مبین که متصدی مدرسه نواب بود گفته بودند که عکس امام را بردارید. آیتالله واعظ طبسی در مدرسه نواب در همان سر در مدرسه کلاس برگزار میکرد چون جاهای دیگر اذیت میشدند ولی در سردر که دسترسی به آن سخت بود مزاحمتی ایجاد نمیشد. این اتاق حجره حضرت آقای طاووسی بجنوردی از دوستان بنده بود. یک شب عناصر شهربانی تصمیم گرفتند که با لباس شخصی و با همکاری خادم مدرسه از بیرون با نردبانهای دو طبقه به سر در برسند و از آنجا هم باید یک نردبان دیگر عکس امام خمینی را بردارند. یکی از دوستان ما که آدم بسیار انقلابی بود آن شب گفت: امشب من میمیرم اما نخواهم گذاشت که عکس امام را بردارند.
فلفل سیاه، قرمز و نمک را با ماسه قاطی کرد در دو کیسه به من داد گفت من متصدی مدرسه را فراری میدهم. کسانی که میخواهند عکس را بردارند با چوب میزنم و وقتی که مأموران به داخل آمدند تو از پشت شمشادها این ها را به صورتشان بپاش. همین اتفاق هم افتاد
بعد فلفل سیاه، قرمز و نمک را با ماسه قاطی کرد در دو کیسه به من داد گفت من متصدی مدرسه را فراری میدهم. کسانی که میخواهند عکس را بردارند با چوب میزنم و وقتی که مأموران به داخل آمدند تو از پشت شمشادها این ها را به صورتشان بپاش. همین اتفاق هم افتاد، ساعت ۱۱ شب سکوت کامل بود همه در حال مطالعه بودند. وقتی که ماموران آمدند یکی از افرادی که فریاد زد فردی مبارز بود که بعدها به دام منافقین افتاد. وقتی که متصدی آمد این طلبه مبارز و استاد مقدمات ما با چوب به جانش افتاد که با التماس از دستش فرار کرد، ده یا دوازده مامور وارد شدند من هم محتویات کیسه را به هوا پاشیدم همشهری ما هم جایی پنهان شد و من هم به حرم رفتم. ساعت دوازده بود که از حرم برگشتم متوجه شدم ایشان را پیدا کردند و به کلانتری بردند یکی از مدرسین محترم وقت مرحوم آقای عبادی از سخنوران متبحر بود، از من پرسید که چرا حجتالاسلام شعبانی را دستگیر کردند، برایش توضیح دادم و همراه او به شهربانی رفتیم. به ماموران شهربانی گفت شما میدانید چه کسی را گرفتهاید؟ الان به آقای کفایی خبر میدهیم. ماموران ترسیدند و آن طلبه آن شب آزاد شد و خلاصه اینکه عکس امام جای خودش باقی ماند. بعد این اتفافات جریان فیضیه پیش آمد و مسائل عمومی تر شد.
تسنیم: معروف است که بعد از جریان فیضیه، امام اعلامیه دادند و عید آن سال را عزای عمومی اعلام کردند و گفتند امسال عید نداریم.
حجتالاسلام و المسلمین رحمانی: من به یاد دارم که پدران ما دید و بازدید های عید را انجام ندادند یعنی تحریم حضرت امام آنقدر بر مردم اثر گذاشته بود. حادثه فیضیه هم حادثه کوچکی نبود، پرت کردن طلاب از پشت بام، شهید کردن نفراتی از طلاب مظلوم، آتش زدن لباس روحانیون و کتابها حتی قرآن و مفاتیح و کتاب های دینی بسیار حادثه بزرگی بود.
من با آن سن وسالم به یاد ندارم که کسی به این نهضت ایرادی گرفته باشد، بعد از اتمام این جریانات، دستگیری امام و فشارهای زیادی که برای آزادی ایشان به رژیم شد و بالاخره آزادی امام و استقبالی که خبرش همه جا پخش شد همچنین سخنرانی امام که در همه جا پخش شد، نشان از این داشت که مردم و روحانیت به خوبی رسالت خود را انجام دادند و رهبری نهضت هم بصورت طبیعی در نظر عموم اقشار، حضرت امام بود.
هیچکس به اندازه امام به راه واقف نبود.امام به تمام علما نامه زد و کسی را پیدا نمیکنید که امام به او نامه نزده باشد. وقتی به آنها نامه میفرستاد، میگفت: شما باید به بقیه این را بگویید. محرم که شد امام گفتند برنامه این است و برای همه برنامه مشخص کردند. امام برای آیتالله العظمی حسینی میلانی نامه نوشتند. یکی از کسانی که پیک نامههای امام برای مشهد بود به غیر از مقام معظم رهبری، آیتالله حاج سید جواد علم الهدی، از شاگردان امام بود.
** نامه امام به آیتالله میلانی با خطاب "حجتالاسلام"!
ایشان(آیتالله علم الهدی) تعریف میکردند که به امام گفتم، میخواهم به مشهد بروم فرمایشی دارید. امام فرمودند یک نامه دارم، آن را به من داد، وقتی پشت نامه را دیدم، نوشته است حجت الاسلام و المسلمین آقای سید محمد هادی میلانی. دست هایم شل شد، در دلم گفتم که آقای میلانی خودش مرجع تقلید است شاید خودش را از امام خمینی هم بالاتر بداند، من چگونه این نامه را به او بدهم؟ امام متوجه شد و گفت اگر تردید دارید نامه را به من بدهید گفتم خیر؛ گفتند شما ببرید نامه را بدهید. آقای سید جواد علم الهدی شخصاً این موضوع را برای من تعریف میکردند که در فکر بودم که چگونه نامه را به آیتالله میلانی بدهم، به مشهد رسیدم وقتی به دم در خانه آیتالله میلانی رسیدم مامور جلوی من را گرفت پرسید چه همراه داری؟ گفتم: هیچ، گفت: ببینم. گفتم: یک نامه دارم، نامه را که دید پشتش نوشته شده حجت الاسلام و المسلمین میلانی فکر کرد نامه برای پسر آیتالله میلانی است. از من پرسید نامه برای چه شخصی است. گفتم: برای یکی از آقایانی که در این منزل ساکن است. آنجا فهمیدم که حضرت استاد حاج آقا روح الله خمینی کجاها را میدید و ایشان با دیگران فرق دارد. وقتی نامه را به آقای میلانی دادم یک نگاهی به نام انداخت و باز کرد، تنم به لرزه افتاده بود، امام چه نوشته است اما امام خمینی در نامه نوشته بود "محضر مبارک حضرت حجتالاسلام و المسلمین سید علمای اعلام آیتالله آقای سید محمد هادی میلانی" و این را با خط زیبا نوشته بود.
دیدم که اشکهای آیتالله میلانی جاری شد. امضای امام را بوسید و گفت دستورالعمل بزرگی برای ما آورده است. کل علما را جمع کرد و گفت هر که هر کجا میروید برای تبلیغ وظیفه دارید این اصول نهضت را برای مردم توضیح دهید. اینها کارهایی بود(یعنی ارتباط با علما و روحانیت و مردم) که امام رستاخیز به پا کرد. وقتی دریای خروشان نهضت شروع به حرکت کرد، میدیدید که همه دارند با موج حرکت میکنند در نتیجه دستگاه ها به حوزه ها ریختند و بعد نیز امام را تبعید کردند. اقدامات امام آنقدر بر نوجوانی مثل من و دیگر مردم تاثیرگذاشته بود که در تمامی کشور، مراکز استانها و شهرستانها و حتی روستاها تمثال مبارک حضرت امام و برخی مراجع عالیقدر دیگر در منازل و مغازهها بود و موضعگیری عموم مردم علیه رژیم شاهنشاهی از همه اقشار، رژیم را وادار به عکسالعمل تند کرد. ما در آن زمان هم شهید، هم جانباز و هم تبعیدی از همه اقشار بویژه علما، روحانیون، دانشگاهیان، دانشجویان و متدینین و بازاریها داشتیم.
وقتی هم امام را تبعید کردند، رژیم شروع به تسویه حساب کرد، از جمله این تسویه حسابها پدر من بود که همراه خانواده محکوم به تبعید به شهر گنبد شدیم. بعد از این موضوع بود که پدرم به من گفت تو باید یک روحانی انقلابی بشوی، وقتی بحث تبعید خانواده ما به گنبد شد، پدرم باید خانه و مغازه را میفروخت و یا باید به کسی واگذار میکرد، چون ماموران دولتی دستور دادند که باید بروی من هم اگر قرار بود به گنبد بروم دیگر نمیتوانستم طلبه حوزه علمیه مشهد باشم و در گنبد امکان تحصیل طلبگی نبود.
** پدرم میگفت "طلبه مثل ماهی سیاه کوچولو است"
پدرم به خاطر همین موضوع بسیار متاثر بود. با اینکه کتاب صمد بهرنگی را نخوانده بود همواره مشوق فرزندان و دوستانش برای طلبه شدن بود و میگفت "بچه طلبه مثل ماهی سیاه است وقتی به حوزه میرود رشد میکند اما وقتی به حوزههای بزرگ مثل قم و نجف برود مانند نهنگ خواهد شد." پدرم به خاطر تبعید برای خودش ناراحت نبود میگفت اشکالی ندارد کارگری هم میکنم اما به خاطر تو ناراحت هستم. یکی از روحانیون از نجف آمده بود، پدرم برای طلبه شدن ایشان تلاشهایی کرده بود، آمده بود تا از پدرم تشکر کند و برود پیش خانوادهاش که در یکی از روستای قوچان بودند چون تازه ازدواج کرده بود، پدرم از او پرسید چه زمانی به نجف برمیگردی که او گفت: ۱۰ روز دیگر. پدرم گفت پسر من را هم با خود به نجف ببر و به عمویش ملحق کن. (عموی من یکی از علمای نجف بود) اگر این پسر در ایران بماند از درس طلبگی خواهد ماند، البته من هم کمی ترسیده بودم چون مامورین به مدرسه نواب آمده بودند و طلبههای جوان را به سربازی بردند و ضرب و جرح زیادی برای دستگیری عده ای صورت گرفت.
** بعد از تبعید امام بسیاری از مبارزان به زندان افتادند
بعد از تبعید امام به ترکیه فضا خیلی برای رژیم باز شده بود معلوم بود که تبعید امام حساب شده بود که امام از ایران برود و راحت تر بتوانند کارهای خود را انجام بدهند. وقتی امام به ترکیه تبعید شد بقیه نگران شدند که مراجع را به کشورهای دیگر تبعید کنند، لذا با این اقدامات جریان نهضت فروکش کرد. غیر از بعضی بزرگان، خیلیها ترسیدند، خیلی از کسبهها زندگیشان متلاشی شد، بعد از ۱۵ خرداد و جریان ترور حسنعلی منصور، حاج مهدی آقای عراقی و جمعیت موتلفه و آیتالله انواری در زندان بودند. در مجموع بزرگانی مانند آقای بازرگان، آیت الله طالقانی و اساتید بزرگ حوزه را نیز زندانی کردند. بعد از تبعید امام، شاه دست به یک تسویه حساب قوی زد.
حالا متوجه میشویم که چه کار بزرگی شده است. بعد از ۱۰ روز خدا خواست که من همراه آن طلبه به نجف بروم و به عمویم ملحق شوم. اواخر سال ۱۳۴۳ بود که به نجف رفتم البته به خاطر اینکه پاسپورت نداشتم مدتی را در خرمشهر منتظر ماندم، یک ماه و نیم در خرمشهر منزل آیتالله شیخ سلمان خاقانی ماندم. وقتی خبری از رفتن به نجف نبود ایشان به من گفتند که پیش خانوادهات برگرد تا اوضاع برای رفتن آماده بشود.
آنجا بود که متوسل به حضرت امیرالمومنین علی ابن ابی طالب(ع) شدم و در رویا دیدم که در نجف اشرف هستم. در اتاقی بودم که حضرت امیر نشسته بودند و به کاتبی گفتند این آقا هم نام من است، اسمش را در دفتر بنویسید و آن فرد اسم من را نوشت. صبح که ازخواب بیدار شدم آقای خاقانی به من گفت که من برای شما بلیط گرفتم.
آنجا بود که متوسل به حضرت امیرالمومنین علی ابن ابی طالب(ع) شدم و در رویا دیدم که در نجف اشرف هستم. در اتاقی بودم که حضرت امیر نشسته بودند و به کاتبی گفتند این آقا همنام من است، اسمش را در دفتر بنویسید و آن فرد اسم من را نوشت. صبح که ازخواب بیدار شدم آقای خاقانی به من گفت که من برای شما بلیط گرفتم. برو ۱۰ روز در مشهد بمان به خانواده تان هم سر بزن که من به ایشان گفتم نه من امروز حتما به نجف خواهم رفت. نیم ساعت یک ساعت نشد که آقایی آمد و گفت که من میخواهم به عراق بروم. آقای خاقانی گفت این پسر را هم با خود ببر. او گفت ۲ هزار تومن میگیرم تا اینکه با ۵۰۰ تومان راضی شد من را به نجف ببرد.
بنابراین اصل آشنایی من با نهضت اول خانواده بود و دوم نیز فضایی که امام خمینی ایجاد کرده بود. واقعاً در زمان ما هر کسی که در حوزه بود من نشنیدهام که با امام مخالف باشد، چون کلام حضرت امام احیای قرآن و اسلام و مکتب اهل بیت بود و نهضت امام یک نهضت سیاسی مذهبی است. ایشان از همان اول میگفت من به دنبال استقلال این کشور و ملت هستم.
وقتی شاه به قم آمده بود به مردم توهین کرد امام هم گفته بود که کسی به استقبالش نرود مردم هم نرفتند. وقتی شاه آمد دید هیچکس نیامده است و به زیارت رفت و بعد با زور مردم روستاهای اطراف را برای استقبال بردند. امام در سخنرانی خویش در جواب توهین های شاه گفت حرف اضافه نزن وگرنه به مردم میگویم گوشت را بگیرند بیاندازند بیرون که همین طور هم شد. من که به نجف رفتم، دیدم که حوزه علمیه نجف نسبت به آنچه که تعریف میکردند بسیار متفاوت است . علما و شاگردان امام و فضلای که از ایران به نجف رفته بودند مانند آیت الله صادقی تهرانی رحمت الله علیه از مجاهدین بزرگ، که ۵ بار به اعدام محکوم شده بود. جمعی از بزرگان و روحانیون فاضل پیگیر نهضت مثل آیتالله مدنی تبریزی را زیارت کردم.
** ماجرای سخنرانی که امام (ره) در خانهاش به وی پناه داد
این مسئله که میگویم مربوط به استاد ما مرحوم آیتالله صادقی تهرانی است. آیتالله حاج حسن صانعی تعریف میکرد، سالگرد آیتالله بروجردی، امام خمینی گفتند برای خواندن فاتحه سر قبر ایشان برویم، چون امام خیلی با آیتالله بروجردی ارتباط خوبی داشت و مشاور عالی ایشان بودند. وقتی به مجلس ختم رفتیم، امام به دور و اطراف نگاهی انداخت و پرسید چه کسی میخواهد منبر برود، در حالی قرار بر این بود که فقط قرائت فاتحه صورت بگیرد. مرحوم آیتالله آقای محمد صادقی تهرانی گفت من قرار است منبر بروم و مطالبی را امروز خواهم گفت که شما هم نگفتید. جمعیتی که درمسجد اعظم قم هم بودند نظرشان جلب شد که در سخنرانی اش گفت تمام جنایتی که در حال حاضر علیه اسلام و قرآن و مکتب میشود، مسئول آن شخص اول مملکت است. مردم هم فریاد میزدند و بغض های که در درون دلشان از این خاندان حبس بود را یکدفعه خالی کردند. سخنرانی که تمام شد امام به آقای صانعی گفت که بروید ایشان را از میان جمعیت بیاورید که اگر اینجا بماند یا دستگیر میشود یا همین جا کشته خواهد شد.
"مرحوم آیتالله آقای محمد صادقی تهرانی گفت من قرار است منبر بروم و مطالبی را امروز خواهم گفت که شما هم نگفتید. جمعیتی که درمسجد اعظم قم هم بودند نظرشان جلب شد که در سخنرانی اش گفت تمام جنایتی که در حال حاضر علیه اسلام و قرآن و مکتب میشود، مسئول آن شخص اول مملکت است"
با تلاش فراوان بالاخره از جمعیت جدا شده و بهمراه ایشان به منزل امام رفتند و بعد از ۲ یا ۳ روز به حضرت امام عرض کرد آقا وضع بد است ممکن است به خانه شما بریزند. از امام عمامه سیاهی گرفت و با راهنمایی که امام به ایشان کرد از خانه خارج شد. به تهران رفت و از طریق فامیلی که در شهربانی داشت متوجه شد هنوز ممنوع الخروج نشده است. اگر میماند به خاطر اینکه قانون این بود اگر به شخص اول مملکت توهین بکنید اعدام میشوید، او را شهید میکردند.
آن زمان ایام حج بود و به عربستان رفت و در مسجد الحرام و مسجد النبی منبر میرفت و زبان عربی اش هم خوب بود. با جرات بود و هیچ ترسی نداشت. در آنجا دستگیر شدند و حتی اعمال حج را با دست و پای زنجیر شده انجام می دادند. مرحوم علامه عسکری در خاطراتش نوشته است که دیدم که یک نفر دارد با غل و زنجیر اعمال حج را انجام میدهد و میگفتند که از انقلابیون و از یاران آیت الله خمینی هستند که آقای حکیم در آن سال در مکه بود و با وساطت ایشان آقای صادقی تهرانی را به ایران نفرستادند و ملک سعود به احترام آقای حکیم گفت که بعد از انجام اعمال اینجا توقف نکند که با مساعدت آیتالله العظمی حکیم نجات یافت و به اردن و بعد به نجف رفت.
** امام گفت اگر اتفاقی برای من افتاد از آیتالله میلانی هر حرکتی را سوال کنید
حمایت از نهضت ساده نبود که اگر ساده بود آنقدر زندانی و تبعید و شکنجه نداشتیم و آنقدر خونها در ۱۵ خرداد ریخته نمیشد و بعد از تبعید امام نیز افرادی مانند شهید عراقی به مبارزه در راه نهضت ادامه دادند. آقای انواری که ۱۴ سال در زندان بود از امام خمینی پرسیده بود که اگر خدای نکرده شما را کشتند ما چه کار کنیم؟ امام مخفیانه به آقای انواری گفته بودند که اگر اتفاقی افتاد بدون هیچ کاری به مشهد رفته و از آیتالله میلانی هر حرکتی را سوال کنید، این موضوعات در هیچ جا گفته نشده است. کسانی که درباره اختلاف آیتالله میلانی با امام خمینی مینویسند خلاف مینویسند. آیتالله میلانی نسبت به امام ارادت ویژهای داشت. وقتی که امام خمینی را در تهران و در زندان قصر زندانی کردند آیت الله میلانی مخفیانه سوار هواپیما شدند تا به تهران بیایند که در راه و از آسمان شاهرود هواپیما را بازگرداندد.
وقتی هواپیما در فرودگاه مشهد نشست استاندار آمد و گفت "چرا بدون هماهنگی ما میخواستید بروید تهران؟ چرا میخواستید آشوب بکنید؟ من شما را خیلی دوست دارم شما مرجع تقلید هستید. شما در مسجد گوهرشاد درس میدهید شما در صحن امام رضا نماز میخوانید. از آقای خمینی بزرگ تر هستید چرا شما این کار کردید؟ شما را با احترام به منزل میبریم" که ایشان را به خانه بردند ولی به یکی از دوستانشان گفتند شب من را از در پشتی با ماشین به تهران ببر که با یک جیپ به سبزوار رفت و در آنجا ماشینشان خراب شد و از آنجا با ماشین دیگری به تهران رفتند. زمینه برای اجتماع علمای بزرگ برای نجات حضرت امام و برقراری جلساتی در تهران که شرح مفصل دارد و مکتوب است.
آیتالله سید احمد خوانساری و آیتالله حائری و آیتالله دستغیب از شیراز و آیتالله محلاتی و دیگر علمای بزرگ شهرها جمع شدند در تهران و حتی آیت الله شریعتمداری که اطرافیانش نمیگذاشتند به تهران بیاید به تهران آمد. آیتالله میلانی یک تنه ایستاد و گفت: یا ما اینجا میمانیم یا باید آیتالله خمینی آزاد بشود. بزرگان آن عصر در نجف آیتالله حکیم، آیتالله شاهرودی، بعد از اینها هم آیت الله خویی که همه این ها آیات اعاظم و بزرگان شیعه هستند، هرکدام به نحوی در حمایت از حضرت امام و علما و بزرگان و مجاهدان عالی مقام و نهضت همراهی میکردند ویژه مرحوم آیتالله العظمی خویی رحمةالله علیه.
** مبارزی که ۲ ماه در خانه آیتالله خویی پنهان میشود
تسنیم: بعد از رحلت آیتالله بروجردی رژیم شاه قصد داشت بهنحوی زعامت شیعیان از قم به نجف منتقل شود. چرا این اتفاق نیفتاد و اقدامات مراجع قم و علیالخصوص حضرت امام برای جلوگیری از این مسئله چه بود؟
حجتالاسلام و المسلمین رحمانی: شاه خواست مرجعیت در ایران قوی نشود به همین خاطر به آیت الله حکیم تلگراف زد و تسلیت گفت. سفارت ایران در بغداد فعال شد و به خانه آیت الله حکیم رفته و میگفتند که اعلی حضرت به شما علاقهمند است و الا آیتالله حکیم از مجاهدینی است که در ثورةالعشرین آدم اسلحه به دوشی بود. آیتالله صادقی تهرانی که در نجف بود، دو ماه سخنرانی پرشور درباره حوادث قم داشتند. سفارت دست به کار میشود تا توسط کنسولگری در کربلا، آقای صادقی را پیدا بکنند و به ایران ببرند و محاکمه و اعدام کنند که آیتالله العظمی خویی ایشان را ۲ ماه در خانهاش مخفی میکند که حتی غیر از خودش نزدیکترین شاگردانش نیز با خبر نمیشوند. من وقتی به نجف رفتم همان زمانی بود که آقای صادقی تهرانی در منزل آیتالله خویی مخفی بود، یکی از همشهری های ما که از انقلابی ها هم بود، آیتالله شیخ محسن غروی مرد شجاعی بود و با عموی من هم بحث بود و جزو سخنران های قوی در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در نجف بود.
** چرا فضای نجف آمادگی نهضت امام خمینی را نداشت؟
فضای نجف به دو دلیل آمادگی نهضت را نداشت، اول اینکه میگفتند این نهضت شکست میخورد. کدام نهضت به پیروزی رسیده است که این دومیش باشد و این از طرف عدهای خیلی تبلیغ میشد، ثانیا اینکه ایرانی ها باید هر ۶ ماه یا سالی یکبار به ایران میآمدند اما وقتی به ایران میآمدند پاسپورتشان ضبط میشد و نمیتوانستند به نجف باز گردند. این موضوع هم ترس داشت چون زندگی داشتند لذا خبرهای تلخی هم میرسید. یک قشری هم بود که میگفتند که هر جا سلطنت رفته جایش را کمونیستها گرفته است. نمونه بارزش هم عراق بود. من قبلا هم به عراق با پدرم در زمانی که فیصل ثانی سلطنت میکرد سفر کرده بودم. وقتی در زمان عبدالکریم قاسم در عراق کودتا شد کمونیستها سر کار آمدند و آیتالله حکیم هم آن فتوای بزرگ را داد که "الشیوعیة کفر و الحاد" لذا شکست خوردند. مآلاً بعثیها به قدرت رسیدند و انتقام از شیعه و حوزه علمیه نجف اشرف بویژه بیت مرحوم آیتالله حکیم و مراجع گرفتند.
در نجف خیلی از جریان شکست نهضت ملی شدن نفت و قدرت یافتن تودهایها ناراحت بودند و چه بسا مصدق و یارانش را غیر مسلم میدانستند در حالیکه بنظر من مصدق ملی و مسلمان بود، علیه اسلام هم نمیخواست کاری انجام دهد و همراه آیتالله کاشانی بود. یک دلیل شکستش این بود که به تودهایها تکیه کرد و وقتی شلوغ شد تودهای ها که فرار کردند مصدق تنها ماند و شکست خورد که عمدهاش جدایی وی از مرحوم آیتالله کاشانی بود. در عراق هم به همین شرح بود و به همین خاطر همراهی نمیکردند. من از آن زمان با جلسههای آیتالله مدنی و آیتالله صادقی آشنا شدم و این بزرگان معمولا هر هفته یک جلسه داشتند مخصوصا جلسات انقلابی آیتالله صادقی تهرانی.
تسنیم: افرادی که با حرکت امام خمینی در نجف مخالف بودند وابستگان چه کسانی به شمار میرفنتد؟
حجتالاسلام و المسلمین رحمانی: کسانی بودند که با نهضت و اصل نهضت مخالف بودند. میگفتند که خونهایی که ریخته شده است را آقای خمینی چگونه میخواهد پاسخ بدهد؟! مرحوم آیتالله حکیم به چند دلیل چنین حرفی را نزده بود و اگر برخوردش با رژیم تند نبود، یکی این که با امام زیاد آشنا نبود چون به ایران نیامده بود اما آیتالله خویی با امام آشنا بود، آیتالله بجنوردی نیز با امام ارتباط داشتند همچنین شاگردانشان نیز با هم ارتباط داشتند اما آیتالله حکیم شاگرد ایرانی انقلابی زیادی نداشت که با امام ارتباط داشته باشند، بیشتر عربها شاگرد ایشان بودند اما خود آیتالله حکیم اقدام میکردند و میگفتند که من تلگراف میزنم. مثلا به علمای بزرگ تهران تلگراف میزند مانند مرحوم آیتالله شیخ عبدالله چهل ستونی که از علمای بزرگ تهران بودند و به ایشان میگفتند که به حاکمان طاغوتی بگویید با علما اینجور رفتار نکنند. ایشان نسبت به مسائل بی تفاوت نبود و حتی به امام هم ایشان تلگراف زدند که شما همراه همه علما تشریف بیارید نجف تا یک تصمیم واحد بگیریم منتهی امام به خاطر تجربههایی که داشت این موضوع را اجابت نکرد و در نجف هم در اولین ملاقات با آیتالله حکیم گفتند "دلیل عدم اجابت دعوت شما این بود که خوف این را داشتم که با آمدن ما رژیم اجازه بازگشت ندهد و از شما هم کاری ساخته نباشد." آیتالله حکیم هم پذیرفته بود و من شرح این ملاقات را در خاطراتم نوشتهام.
** توهین به شیخ انصاری که آیتالله شاهرودی را سخت متاثر کرد
منزل مرحوم آیتالله شاهرودی که میرفتیم، با توجه به اینکه کنسولگری در بیوت بعضی مراجع رفت و آمد داشتند یکه ملاحظاتی را رعایت میکردند، اما منزل ایشان هر موقع میرفتیم ایشان مینشستند پای حرفهای آقای مدنی و سخنان آقای صادقی که خیلی تند هم صحبت میکردند گوش میکرد و بعضی مواقع مشکلات را با شوخی برطرف میکردند و بعضی مواقع هم جدی برخورد میکردند. یک مجله به نام سفید و سیاه در ایران منتشر میشد که توهین بزرگی به شیخ الفقها و المجتهدین حاج شیخ مرتضی انصاری کرد و نوشته بود "شیخ انگلیسی"! آیتالله صادقی یک جلسه را بر پا کردند و همه را جمع کرد و گفت افتخار
|
|
|
|