ممنوعیت صدای زن در ایران؛ قصه پرغصه حسرتی ابدی؟
یک نیمکت می‌گذاشتند دم در مدرسه دو نفر از بچه‌های معتمد با افتخار کیف‌های همکلاسی‌هایشان را می‌گذاشتند روی این نیمکت و دل و روده‌اش را می‌ریختند بیرون. اگر کسی عکسی، پوستری، نواری نوشته‌ یا کتابی ممنوعه همراه داشت تکلیفش معلوم بود اما خیلی چیزها هم مشهود و قابل کشف نبود؛ مثلا نه می‌دانستند توی سربچه‌ها چه می‌گذرد نه می‌دانستند در خانه آنها چه خبر است و نه می‌دانستند فلانی...

← برای متن کامل، اینجا کلیک‌کنید.

← لطفاً ثبت‌نام کنید یا واردشوید و نظر خود را اضافه کنید.