اعتراضات آبان؛ گلوله دست راست و کبد بچه ۱۴ ساله من را متلاشی کرد
دم پله باشگاه نشسته بود. بچه بود. کاپشن تنش بود. من اول نفهمیدم گلوله خورده است. ناله می‌کرد و آب می‌خواست. از ساندویچی "آوازه" برایش آب گرفتم و برگشتم آب را به او دادم. گریه می‌کرد و درد داشت. گفتم چته؟ می‌گفت نمی‌دانم چه شد، به مادرم زنگ بزنید. به مادرش زنگ زدم و گفتم بچه‌تان حالش بد شده است، خودتان را برسانید ساندویچی فلکه دوم (م. سعدی) در "گلستان". بچه را بغل کردم و بردم داخل...

← برای متن کامل، اینجا کلیک‌کنید.

← لطفاً ثبت‌نام کنید یا واردشوید و نظر خود را اضافه کنید.