بیدار در شهر

نادر، پس از پایان تحصیلاتش در رشته ی پزشکی، از امریکا به ایران می آید و تصمیم می گیرد مطبی در بالای شهر دایر کند. مادرش محترم خانم دوستانش را برای مداوا نزد پسرش می فرستد، و به زودی نادر از مداوای بیمارهای بی درد بالای شهر دل زده می شود و پس از آشنا شدن با رضا، که عمویش بیمار است، مطبی در جنوب شهر دایر می کند و مهری، نامزد رضا، را به عنوان منشی به کار می گیرد. نادر بیشتر وقتش را در مطب به مداوای بیماران فقیر و رسیدگی به رضا و مهری می گذارند. مهری به تدریج به نادر علاقمند و به رضا بی اعتنا می شود. رضا، که سعادت خود را از دست رفته می بیند، با نادر بنای ناسازگاری می گذارند. نادر از موضوع باخبر می شود و به رضا و مهری می فهماندکه نسبت به هر دو فقط احساس دوستانه ای دارد. رضا، از سر شرم، خود را زیر انومبیل می اندازد و نادر سلامتی اش را به او باز می گرداند. او پس از بهبودی حال رضا تصمیم می گیرد به آمریکا باز برگردد؛ اما رضا و مهری مانع او می شوند.
← لطفاً ثبت‌نام کنید یا واردشوید و نظر خود را اضافه کنید.