نان و نمک

کمال و دوستانش عزت الله و شیرعلی به کار قاچاق مشغولند. آنها، که برای مهدی کار می کنند، تصمیم می گیرند به کار شرافتمندانه ای رو آورند. یکی از دوستان کمال به نام کاظم بابا موقع حمل محموله ی قاچاق به ضرب گلوله ی ژاندرام ها کشته می شود، قبل از مرگ از کمال درخواست می کند که مراقب پسرش امیر باشد. مهدی شایع می کند که کاظم با توطئه کمال کشته شده، و او قصد دارد لنج کاظم بابا را تصاحب کند. امیر، تحت تأثیر مهدی می کوشد شمسی، همسر کمال، را به شوهرش بدبین کند؛ و چون موفق نمی شود با نقشه ی مهدی تصمیم می گیرند شمسی را به خانه ی خلوتی بکشانند و او را اغفال کنند. امیر پی می برد که کمال سند لنج پدرش را به نام او کرده است. امیر که از رفتار خود پشیمان است به کمال کمک می کند تا شمسی را نجات بدهد.
← لطفاً ثبت‌نام کنید یا واردشوید و نظر خود را اضافه کنید.