کلید بهشت

حیدر، پسر مش اسماعیل، پس از خاتمه ی خدمت سربازی به روستا باز می گردد تا با نامزدش گلناز ازدواج کند. او پس از مرگ فرزند یکی از اهالی آبادی می کوشد نظر موافق افراسیاب، ارباب دایم الخمر روستا، را برای ساختن مدرسه و درمانگاه جلب کند. افراسیاب، به دلیل این که بیست و پنج سال قبل پسرش را ربوده اند به روستاییان بدگمان است و با تصمیم حیدر مخالفت می کند. حیدر مسابقه ای برگزار می کند تا با عواید آن هزینه ی احداث مدرسه و درمانگاه را تأمین کند. آدم های افراسیاب در راه حیدر مانع ایجاد می کنند، و پیشکار افراسیاب، هاشم، عواید حاصل از مسابقه را به سرقت می برد و خرمن های روستاییان و خانه ی ارباب را به آتش می کشد. وقتی او شهلا، دختر افراسیاب، را به دل جنگل می کشاند حیدر و اهالی روستا بر ضد هاشم وارد عمل می شوند. هاشم با گلوله ی افراسیاب از پا درمی آید و مش اسماعیل روشن می کند که حیدر فرزند گمشده ی افراسیاب است. افراسیاب که بر اثر افراط در مصرف الکل نابینا شده بر اثر سقوط از کوه کشته می شود. اسدالله پول های سرقت شده را که از هاشم پس گرفته به حیدر می رساند.
← لطفاً ثبت‌نام کنید یا واردشوید و نظر خود را اضافه کنید.