شمسی پهلوان

دو خواهر به نام های شمسی و ساقی از شیراز به تهران سفر می کنند و در مسافرخانه ای ساکن می شوند. مالک مسافرخانه، که صاحب کافه ای هم هست، قصد دارد دخترش سوسن را به ازدواج پسر برادرش جمشید درآورد، اما سوسن به جوان راننده ای به نام احمد علاقه دارد. شمسی به عنوان زنی میلیونر به جمشید و دوستش فرامرز معرفی می شود. اما جمشید به شمسی و دوستش فرامرز به ساقی ابراز علاقه می کنند. شمسی از ادامه ی ملاقات با جمشید طفره می رود، و خود را در هیئت جاهلی درمی آورد و با نام شمس الله به عنوان راننده ی جمشید استخدام می شود. او وانمود می کند که مدتی راننده ی شمسی بوده است و وعده می دهد که امکان ملاقات جمشید و شمسی را فراهم کند. قرار ملاقات شمسی و جمشید گذاشته می شود و جمشید به شمسی بیش از پیش ابراز علاقه می کند. نوکر عموی جمشید که متوجه شده شمس الله همان شمسی است در یک میهمانی هویت او را برملا می کند. جمشید کماکان بر ازدواج شمسی پافشاری می کند. اما عموی جشمید تهدید می کند که که در صورت ازدواج جمشید با شمسی برادرزاده ی خود را از ارث محروم خواهد کرد، و رضایت دختر را جلب می کند که جمشید را ترک کند. از طرف دیگر عموی جمشید وانمود می کند که شمسی عشق خود به جمشید را به جعبه ای جواهر فروخته است. شمسی و ساقی به شیراز باز می گردند و می بینند که پدرشان با پولی که فرامرز برای او فرستاده خانه ی مجللی خریده است. پس از روشن شدن قضایا جمشید و فرامرز به زادگاه دو خواهر می روند تا آنها را از پدرشان خواستگاری کنند.
← لطفاً ثبت‌نام کنید یا واردشوید و نظر خود را اضافه کنید.