بابا گلی به جمالت

عبدالله در موقع سرقت از خانه یاعتصام به دام می افتد، و اعتصام به جای تحویل دادن او به کلانتری عبدالله را در املاکش در شمال به کار می گمارد. خود اعتصام سال هاپیش با نام یکتاموقع دزدی از خانه ای به دام صاحب خانه افتاده و صاحب خانه به جای تحویل او به کلانتریبه عنوان راننده ی شخصی دخترش نازی به کار گمارده است. یکتا به نازی دل می بندد؛ اما دختر با جوان پول داری ازدواج می کند که پس از سال ها ورشکست می شود ، ویکتا ، که حالا مرد ثروت مندی شده ، از طریق ماشاالله ، که دل درگرو نازی دارد، به او کمک می کند. مدتی بعد اعتصام برای رسیدگی به امور املاکش به شمال می رود و عبدالله را که ویلای او را تبدیل به کاروان سرا کرده تنبیه می کند. نازی که متوجه می شود اعتصام بدهی های او را پرداخت کرده ، نه ماشاالله ، به شمال می رود و سرانجام با اعتصام ازدواج می کند.
← لطفاً ثبت‌نام کنید یا واردشوید و نظر خود را اضافه کنید.