خیالاتی

احمد با بازکردن گاو صندق حجره ای که در آن کار می کند چک ها و سفته های موجود در گاو صندوق را به صاحبانش پس می دهد، احمد از ترس صاحب حجره از شهر خارج می شود و در بیابان یک چراغ جادو می یابد. همین که احمد چراغ را روشن می کند غولی ظاهر می شود که خود را غلام خانه زاد احمد معرفی می کند. احمد به کمک غول حق مردم فقیر را از متجاوزان و ربا خواران می گیرد. و خود به وصال دختر مورد علاقه اش می رسد.
← لطفاً ثبت‌نام کنید یا واردشوید و نظر خود را اضافه کنید.