در انتهای ظلمت

فریده مادرش را در مرداب بیرون از روستا از دست داده و با پدر ماهیگیر و برادرش زندگی می کند. روزی فریده در مرداب می افتد و مهندسی به نام سیروس او را نجات می دهد. آن دو به هم علاقمند می شوند، اما سوزان که سیروس را دوست دارد به فریده حسادت می کند و چند نفر را می گمارد تا فریده و پدر و برادرش را به کوهستان بکشانند. آنها پدر فریده را از کوه پرت و برادرش را مصدوم می کنند، و خود او را به شهر می برند تا در کافه ای به کار بگمارند. از طرف دیگر سوزان از سیروس به دلیل بی اعتنائی اش نزد پدر او شکایت می برد، و پدر سیروس را از خود می راند، و سیروس در معدن پدر دوستش فرهاد به کار مشغول می شود. برادر فریده با دیدن سیروس ماجرا را برای او بازگو می کند. آنها به شهر می روند و سوزان و افرادش را به دام پلیس می اندازند و فریده را نجات می دهند. سیروس با فریده ازدواج می کند.
← لطفاً ثبت‌نام کنید یا واردشوید و نظر خود را اضافه کنید.