سیاه بخت

شهرزاد با تصمیم مادرخوانده اش فرنگیس با جشن با هرمز مخالفت می کند، و با رها کردن ثروتی که پدرش برای او به ارث گذاشته از خانه می گریزد و به فریدون که کافه ای را اداره می کند، پناه می برد. او بچه ای به دنیا می آورد و فریدون به دلیل وابستگی شهرزاد به فرزندش قصد دارد از او سوء استفاده کند. شهرزاد می گریزد و بچه اش را در اتومبیل پولاد می گذارد، که با دوستش حبیب جوشی زندگی می کند. شهرزاد سر راه نادیا قرار می گیرد که به عنوان خواننده او را در کافه ی رضا به کار می گمارد. پولاد او را پناه می دهد و فریدون و رضا برای کشاندن پای شهرزاد به کاباره اتومبیل پولاد را می ربایند. پولاد به حبس می افتد و مادر پولاد با شهرزاد بنای ناسازگاری می گذارد و او را از خانه می راند. شهرزاد از نو در کارباره مشغول کار می شود. پولاد با ضمانت شهرزاد آزاد می شود، و او بی آنکه بداند چه کسی ضامنش شده است شهرزاد را خائن می داند. پولاد قصد جان او را دارد؛ اما با کمک حبیب متوجه خطای خود می شود، و شهرزاد را از بدنامی می رهاند. سرانجام، قبل از حضور پلیس رضا، ناغافل، فریدون را از پا درمی آورد.
← لطفاً ثبت‌نام کنید یا واردشوید و نظر خود را اضافه کنید.