بهارنارنج یعنی بوی پیراهنِ گُل گُلی مادرم
آخ بهارنارنج یعنی خندههای مادرم
وقتی که لیوان خیس و خنکِ بهار نارنج را میداد دست شهربانو خاله و آنقدر بالای سرش میایستاد تا جرعهی آخر را مینوشید و جفت آبروهایش را توی آن صورتِ پرچین میانداخت بالا و چشمهای بُراقش را با رضایت میدوخت به چشمهای مادرم و سرش را به یک طرف کج میکرد یعنی که چه چسبید و همین کافی بود یک لبخند بزرگ بچسبد به صورت مادرم و لیوان بعدی را پر کند. آخ بهار نارنج یعنی خندههای مادرم پس چرا با بوی بهارنارنج گریهام میگیرد؟