سلام
من مونا محمودنژاد هستم. هفده ساله از شیراز. در پاییزِ سال ۱۳۶۱ زمانی که فقط ۱۶ سال داشتم دستگیر شدم و درست در روز شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۶۲ به جرم تعلیم و تربیت تعدادی از کودکان بهائی اعدام شدم. به جرم بهایی بودن.
بعد از گدشت چهل سال تصورم این بود که هیجانات کور مذهبی و انقلابی گری بخشی از مردم و حکومت کمی فرو کش کرده باشد و آدمها به خاطرباورهایشان آزار و اذیت نشوند. و آن همه نفرت و کینه دستکم، کمی فروکش کرده باشد. تا اینکه امروز... اصلا خودتان خبر را بخوانید: «یک شهروند بهائی در گیلاوند، از توابع دشهرستان دماوند، فوت کرده. خانواده اش او را به خاک سپرده اند. بعد یک عده آمدهاند جسدش را از زیر خاک در آوردهاند و در بیابان رها کرده اند چون به باور آنها بهائیان نباید در آنجا دفن شوند.»
دیر یا زود همه ما از یک مسیر عبور می کنیم. در این فرصت کوتاه، آدم باشیم.
ارادتمند مونا