موطلایی شهر ما

کارگر مکانیکی به نام نادر که با عمو منصور و برادرش محسن زندگی می کند پیشنهاد زنی به نام لیلی را که می خواهد او آوازه خوان کافه ای بشود رد می کند. محسن در تصادف با اتومبیل مجروح می شود و نادر از صاحب کارگاه مکانیکی درخواست کمک می کند. اما صاحب کارگاه طفره می رود و نادر به ناچار پیشنهاد لیلی را می پذیرد. قصد لیلی این است که به کمک افشار و با استفاده از محبوبیت نادر به کار قاچاق مواد مخدر بپردازد. نادر با آنها درگیر می شود، اما با پادرمیانی و توصیه ی پلیس برای به دام انداختن قاچاقچیان با آنها همکاری می کند. گلرخ، نامزد نادر، که به رابطه ی نادر و لیلی بدگمان است به یکی از قاچاقچی ها علاقمند می شود. وقتی قرار است نادر اسرار تبهکاران را به پلیس گزارش کند توسط عوامل افشار گرفتار می شود. ابراز احساسات طرفداران نادر در کافه موجب می شود که افشار او را رها کند. به هنگام درگیری نادر با تبهکاران پلیس سرمی رسد و آنها را به دام می اندازد. گلرخ و نادر تصمیم می گیرند زندگی جدیدی را آغاز کنند.
← لطفاً ثبت‌نام کنید یا واردشوید و نظر خود را اضافه کنید.