یک مرد یک شهر

احمد راننده ای است که هر از گاه دچار بیماری روحی و در آسایشگاه روانی بستری می شود. احمد به خانه پرستاری به نام ژاله پناه می برد و پلیس او را دستگیر می کند و به آسایشگاه می برد. سروان شرفی همسرش پروین را که آبستن است و نیاز به خون از گروه کم یابی دارد به بیمارستان می برد و پزشک معالج نشانی دو مردی را که این خون در رگ هایشان جاری است به سروان می دهد. یکی از آن ها مردی است که وقتی سروان به او می رسد تصادف کرده و مرده است، دیگری سارق سابقه داری است که مقداری از خون خود را به سروان می دهد. در لحظه ای که قرار است سروان خود را به همسرش برساند احمد دوباره از آسایشگاه می گریزد و یک مینی بوس پر از دانش آموز را به گروگان می گیرد. سروان احمد او را وادار به تسلیم می کند، اما وقتی به بیمارستان می رسد که فرزند نوزادش مرده به دنیا آمده و حال همسرش وخیم است. پروین پس از بهبودی شوهرش را مقصر می داند و از دیدار او امتناع می ورزد، اما پس از اینکه سروان شرفی نشان افتخار دریافت می کند همسرش حاضر به ملاقات با او می شود.
← لطفاً ثبت‌نام کنید یا واردشوید و نظر خود را اضافه کنید.