همکلاس

فرهاد، که فرزند یک راننده ی تاکسی است و بعد از ظهرها روی تاکسی پدرش کار می کند، به هم کلاس خود شیرین علاقه دارد؛ اما جوان شیادی به نام خسرو، که درصدد ازدواج با شیرین و تصاحب ثروت پدر او است، بر آن است تا رابطه ی آن دو را به هم بزند. فرهاد به کمک زنی به نام لاله قصد دارد خواننده ی موفقی شود. خسرو شیرین را نسبت به رابطه ی فرهاد و لاله بدبین می کند، و شیرین، به تلافی، به جوانی به نام جلال رو می آورد. فرهاد، پس از قطع رابطه با لاله، موضوع را برای شیرین روشن می کند و با والدینش به خواستگاری شیرین می رود. پدر شیرین موافق و مادرش مخالف وصلت آن دو است. دوستان خسرو به جواهر فروشی پدر شیرین دستبرد می زنند و با کشاندن فرهاد به محل او را به عنوان سارق به دام پلیس می اندازند. جلال و دوستانش، که هم کلاس فرهاد هستند، خسرو را، موقع فروش جواهرها به یک مال خر، به دام می اندازند و تحویل پلیس می دهند. به این ترتیب فرهاد آزاد می شود و زندگی مشترک خود را با شیرین آغاز می کند.
← لطفاً ثبت‌نام کنید یا واردشوید و نظر خود را اضافه کنید.