|
|
|
اوین آن بالا لم داده به کوه خمیازه میکشد. چشمانش منتظر زندانیان جدید است به بهانه های تازه و غریب ...
هتاکی به شیعیان عزادار و توهین بهمقدسات؟؟
.
دخترک نحیف را با چشمبند تحویل میدهند. خلعسلاح شده و دوربینی به دست ندارد تا این لحظات هولناک را ثبت و ضبط کند. چشمانش اما برق میزند و تند تند عکس میگیرد و دلش میشود هاردی که هیچگاه ظرفیتش تمام نمیشود که نیاز به جایگزین داشته باشد و بشود مدرک جرایمی بیشتر.
.
دلش حتی اگر در آن خلوت سلول انفرادی در مقابل خدایش بشکند، آن چه از آن برون تراود میشود رازی میان او و خدایش که تنگ در آغوش میفشاردش.
.
خدای او که بیش از جباریت رحمانیتش بندههایش را جذب کرده و میکند و غفاریتش بندههایش را شرمنده میکند و ستاریتش بذر عشق را در دل بنده های یاغی و طاغی هم میکارد تا جلوی چشم تنگ نظران تند تند جوانه زند.
و خوشا به حال دلشکستگانی که خدای در دلشان جای دارد و بدا به حال غفلتزدگانی که راه حق را از مسیر پای نهادن در بیعدالتی جستجو میکنند.
.
پرده بعد
دخترک با بنزینی که همراه آورده خود را آتش می زند...
سحر هنوز سر نزده غروب میکند و به شام میرسد. هوا تاریک میشود. نفسها در سینه حبس. غم است که از آسمان میبارد در شامگاه عاشورای حسینی.
.
می گویند آبی بوده! چه فرق میکند. همه رنگها رنگ خدایند اگر در دست پاکدلان پاک مرام قرار گیرند برای نقش زدن مهربانی و رحمت و برکت.
.
میگویند دخترک با زندان زنان آشنایی داشته! میگویند عشق به فوتبال او را به کام مرگ نکشانده بلکه نفرت از زندان او را عروس فرشته مرگ کرده است.
.
درست و غلطش را کسانی بگویند که زبانم لال جای خدا نشسته و بندههای خدا را یک به یک داوری می کنند. و جای خدا نشستهاند و بندههای خدا را که حتی پیامبر از جانب خدا رخصت داوری شان را نداشته، یک به یک مجازات میکنند.
.
جرم و مجازات جای خدا نشستن در کجای کتاب قانون آمده است؟
.
باری این پرده هم به پایان آمد اما نه، هنوز پرده بالاست و پرده خوان مبهوت این همه بیعدالتی زبان در کام فروبرده و لب بربسته است...
.
و ما چهسان انتظار پرده آخر داریم در حالی که هنوز به وسط معرکه هم نرسیدهایم؟!
خدایا فرجی
.
✍