|
|
|
اين هم مطلب ديروز من در ايران اينترنشنال
الشاخ؟ ما الشاخ و ما ادریک ماالشاخ
راپورت خفیه نویس
ابراهیم نبوی
نمره دوازدهم
صبح علی الطلوع با صدای ماساژر موبایل از خواب نازنین بیدار گشته دیدم یکی پیغام داده که من صغرا هستم و این نمره جدید تلفن من است. فهمیدم عیال است و قصد آشتی دارد، هیچ محل ندادم، موبایل را قطع نموده تا ظهر خوابیدم.
از دو طرف گرفتار شدیم، یک طرف نمیدانم با کدام رو به سراغ وحیدخان کشیکچی بروم، و از طرف دیگر منزلی که در آن منزل خود آدم ساکن نباشد، چون بیابانی بی آب و علف است.
تن به قضا داده چای و پنیر میل کرده به دربخانه مشرف شدم. هفتاد بار خدا را شکر وحید خان در دفتر نبود و نوکر دوم دربخانه مرا به اشکوب بالایی نزد آقا برد.
دیدم میرزا جعفر خان مدعی العموم نشسته کنار آقا و دارد یک چیزهایی را در موبایل معظم مبارکه نشان آقا میدهد. آقا هم چنان غرق در موبایل بود که اصلا ورود مرا درک ننمود.
دو بار سلام کردم تا بالاخره آقا از موبایل فارغ شد و آن را کنار گذاشته و به میرزا جعفر گفت: بیا، این هم واسطه امنیه و خفیه، بگو هر چه به من گفتی.
میرزا جعفر گفت: حکایت اینستاگرام است که دهها تن از شاخهای مملکت در آن متجلی شده و هر کدام از یک طرف شاخشان را به یک جای مملکت فروکرده و الیوم هیچ خطری به قاعده اینستاگرام برای مملکت مضر نیست.
آقا پرسیدند: شاخ دیگر چه حکایتی است؟
میرزا جعفر خان گفت: شاخ یک نوع اشخاص هستند که معروفیت داشته هزار فوت و فن بلد بوده و از همین بابت هر کدام چند کرور پیروانی برای خودشان مجتمع کرده و به مثل گروهکهای منافق و معاند و شیطان پرست عمل مینمایند.
آقا به من فرمودند: شما خبر دارید که این شاخ ها در مملکت عملیات مینمایند؟
عرض کردم: هر کس از رعایای مملکت که داخل این فرقه اینستاگرامیه بشود، از شاخها مطلع است، ولی من نمیدانم خطر اینها چقدر است؟
میرزا جعفر خان هجمه نموده فرمود: چطور نمیدانی؟ والله قسم که این شاخها بقاعده ده دونالد ترامپ و روسای یوروپ و اعراب و اسرائیل خطر دارند.
آقا قدری گیج شده و مثل اشخاصی که به تماشای مسابقه فرنگی پینغ پونغ شرفیاب شده هی به من و میرزا جعفر نگاه مینمود.
یکهو از آن پشت صدای غلامعلیخان آمد که گفت: از اعاظم شواخ یکیشان همان امیرخان مطرب تتلوست.
آقا پرسید: همان شخصی که هیکلش را خالکوبی نموده و شعر فرنگی میخواند؟
عرض کردم: احسنت...