|
|
|
چند کلمه با صادق خان هدایت حرف دارم!
تو آنقدر برای برخی از ما عزیزی و بزرگ که گاهی اگر دستی توی سخن ات ببریم ، خودمان اگر حکم ارتداد مجازی خودمان را صادر نکنیم، دیگری حتما می کند....چون ما ملت غمگینی هستیم و به شکل عجیبی میخواهیم این غم ها باشد...خیلی از ما حتی در شادیهای مان هم بیخودی غمگین میشویم ما غم هامان را دوست داریم...چون با غم ها می سازیم ....ما انگار آقای صادق خان هدایت!
تو آنقدر برای برخی از ما عزیزی و بزرگ که گاهی اگر دستی توی سخن ات ببریم ، خودمان اگر حکم ارتداد مجازی خودمان را صادر نکنیم، دیگری حتما می کند....چون می خواهیم این غم ها باشد...چون ما غم هامان را دوست داریم چون با غمها میسازیم، با غمخو میکنیم ....ما انگار غمگینی را دوست داریم یا شاید غم ما را رها نمی کند ...هر چه هست گاهی ما می پرویمش.... یعنی غمپرورایم. ولی صادق خان!
در زندگی زخمهایی هست که آرام آرام خوب میشود جانم... همیشه که نباید «صادق» بود گاهی میشود روح را به سمت و سویِ انزوای خالی از خورهها «هدایت» کرد.... با خورهها، با زخمها هی، هر بار، هر روز، هر سال خداحافظی میکنم...... به من چه که هی بر میگردند....آنها کار خودشان را بکنند...من کار خودم را....