ششم بهمن ماه زنگ خانه را زدند. خودشان را مامور بانک معرفی کردند. مادرم در را باز کرد. به برادرم گفتم مامور بانک برای چه باید بیاید؟ به صورت غیر ارادی به سمت در و راهپله رفت که همانجا صدای فریادش را شنیدم که میگفت یاسمن برو! همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد. یکی از ماموران اسلحهای را به شقیقه برادرم چسباند و تهدیدش کرد که ساکت باشد. من همان لحظه به سمت اتاق رفتم و در را قفل کردم اما...
← برای متن کامل، اینجا کلیککنید.