روایت‌ اختصاصی ۵ شاگرد امام از حمله به «فیضیه»؛ از حضور بهائی‌ها بین مهاجمان تا حفاظت از آیت‌الله گلپایگانی
دوم فروردین سال ۱۳۴۲ مأموران رژیم شاه به مدرسه فیضیه حمله کردند و در سالروز شهادت امام صادق(ع) طلاب علوم دینی را مورد ضرب‌وشتم قرار دادند و بسیاری را مجروح کردند و عده‌ای را هم به شهادت رساندند.

به گزارش خبرنگار گروه تاریخ انقلاب خبرگزاری تسنیم، ۵۶ سال از حمله مأموران ارتش شاهنشاهی به مدرسه فیضیه می‌گذرد. دوم فروردین سال ۱۳۴۲ به‌مناسبت سالروز شهادت امام صادق(ع) مجلس عزایی از سوی آیت الله العظمی گلپایگانی در مدرسه فیضیه برپا شد. بین مراسم صلوات‌های گاه‌و‌بی‌گاه و بی‌مورد فرستاده می‌شد. نظم مراسم به هم ریخته بود. دقایقی بعد همان‌هایی که صلوات‌های بی‌مورد سر می‌دادند با سلاح سرد (چاقو و چوب) با طلاب درگیر شدند و برای همه معلوم شد که آنان مأموران رژیم و ساواک بودند.

حمله مأموران رژیم شدت پیدا کرد و مأموران مسلحی هم که بیرون از مدرسه فیضیه در حالت آماده‌باش بودند به داخل آمدند. آنان به‌سوی طلاب هجوم بردند. آن‌ها را کتک زدند. تعدادی از طلاب را مجروح کردند و عده‌ای را هم به شهادت رساندند. برخی از طلاب هم که به طبقه بالای مدرسه رفته بودند، با مأموران شاه در آنجا درگیر شدند که مأموران رژیم شاه آن‌ها را به پایین پرتاب کردند و در آخر مأموران شاه، قرآن کریم، کتب دینی و وسایل طلاب را از حجره‌ها بیرون آوردند، پاره کردند و به وسط حیاط مدرسه فیضیه پرت کردند.

حادثه فیضیه، نهضت انقلاب اسلامی را وارد مرحله تازه‌ای کرد و سرآغاز شکل‌گیری قیام ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ شد.

در ادامه به بازخوانی روایت‌هایی از شاهدان عینی حادثه مدرسه فیضیه در روز دوم فروردین سال ۱۳۴۲ می‌پردازیم که آن را می‌خوانید:

آیت الله سیدعلی مقدم قوچانی از شاگردان امام خمینی درباره آن روز می‌گوید: «شهادت امام صادق همه‌ساله مرحوم آیت‌الله العظمی گلپایگانی که یکی از اساتید درس خارج ما بود، در مدرسه فیضیه مراسم داشتند. سال ۴۲ بود و نهضت تازه شروع شده بود و رژیم به هر عنوانی طلاب انقلابی را سرکوب می‌کرد و فرصتی پیش آمد که رژیم از تهران عده‌ای از ساواکی‌ها را فرستاده بودند که این مجالس را به هم بزنند.

مرحوم حاجی‌انصاری قمی که از واعظان معروف قم بود تا شروع به خطبه خواندن کرد، این ساواکی‌ها شروع می‌کنند به صلوات فرستادن. ایشان می‌گفت "ساکت باشید"، دوباره صلوات می‌فرستند، یک‌مرتبه شروع می‌کنند به "جاوید شاه" گفتن که مجلس به هم می‌خورد. طلبه‌ها بلند می‌شوند و به این‌ها حمله می‌کنند و اینها هم به طلبه‌ها حمله می‌کنند. اول طلاب پیروز می‌شوند و ساواکی‌ها را از مدرسه بیرون می‌کنند. مرحوم آیت‌الله گلپایگانی را هم طلبه‌ها مخفی می‌کنند. طلبه‌ها هم خودشان را سپر قرار می‌دهند تا آنها نتوانند به آنجا نفوذ کنند. بعد نیروهای رژیم به پشتیبانی می‌آیند و با اسلحه شروع می‌کنند به شلیک و جنگ و درگیری برپا می‌شود.

+ گفتگوی تسنیم با آیت‌الله مقدم قوچانی درباره نهضت امام خمینی(ره) و مدیریت سیاسی امام خامنه‌ای

آیت‌‌الله سیدحسین مطهری یزدی از دیگر شاگردان امام خمینی(ره) نیز درباره آن روز می‌گوید: «آن روز کماندوها لباس طلبگی پوشیده بودند و لابه‌لای جمعیت نشسته بودند. ما که پشت سر آنها نشسته بودیم از طرز مو و حتی سیگار دستشان فهمیدیم اینها طلبه نیستند و در حین مراسم با ایجاد سروصدا قصد بر هم زدن مراسم شهادت امام صادق(ع) را داشتند، تا اینکه مراسم تمام شد. بنده به حجره‌ام که در نزدیکی مدرسه فیضیه و در دارالشفا بود رفتم و متوجه درگیری در مدرسه شدم. شاهد بودم که کماندوها در حال کتک‌زدن طلاب بودند و طلاب نیز به داخل حجره‌ها پناه می‌بردند.

بنده یک وسیله دفاع از خود داشتم و به‌همراه دکتر مهرپور (عضو حقوقدان شورای نگهبان) در اتاق ماندیم. چند نفر از رفقای دیگر نیز با ابزار دیگر خود را آماده کردیم تا در صورت درگیری از خودمان دفاع کنیم. حجره ما کمی پیچ‌در‌پیچ بود و کماندوها دیگر به حجره ما نرسیدند و غائله ختم شد».

+ روایت آیت‌الله مطهری یزدی از کمک آیت‌الله خامنه‌ای به قحطی‌زدگان زاهدان

آیت‌الله شیخ احمد منتظری موحد (قمی) که علاوه بر شاگردی حضرت امام، عضو دفتر ایشان در نجف و قم هم بوده است، آن روز در منزل امام بوده و ماجرا را چنین روایت می‌کند: «آن زمان ما منزل حضرت امام بودیم که یک جوانی آمد و گفت "من می‌خواهم خدمت آقا برسم". قیافه او شبیه یک آدم رفتگر بود. ما گفتیم "نمی‌شود."، گفت "من باید حتماً خدمت آقا برسم"، که ما با امام این موضوع را مطرح کردیم و امام گفتند "بیاید". به امام گفت که "ما یک عده هستیم به ما چوب و چماق دادند تا طلاب را بزنیم و بکشیم". امام هم شیخ مرتضی توسلی را فرستاد مدرسه فیضیه که حاج آقا روح‌الله می‌گوید "شما در مدرسه فیضیه نمانید و به خانه‌هایتان بروید. اگر می‌خواهید بمانید بروید طبقه بالا که کمتر در خطر باشید". مرحوم آقای آل‌طه منبر رفتند و نصیحت می‌کردند که مجلس شلوغ شد و دید حریف نمی‌شود که آقای آل‌طه آمدند پایین و مرحوم انصاری بالای منبر رفت.

ما منزل امام خمینی بودیم که طلبه‌ها با سر شکسته و لباس پاره‌شده و یک وضع رقت‌باری می‌آمدند. حتی آقا گفت اینها را در بیمارستان بستری کنند اما آنها را راه ندادند.

ناگهان دید اینها مجلس را به هم زدند و حرفهای ناجور می‌زنند و چوب و چماق دارند. انصاری آمد پایین و حتی می‌خواستند به آقای گلپایگانی حمله کنند چون فکر می‌کردند ایشان امام خمینی است که در این حین به پهلوی داماد ایشان آسیب رسید و مدتی مریض شده بود. آقای گلپایگانی را به اتاقی بردند و در را به‌روی او بستند. یادم هست امام گفته بودند که ایشان اشتباه کرده بیرون نیامده است. بر فرض شهید می‌شد که افتخاری برای اسلام است که یک مرجع این طور شجاعت به خرج داده است.

ما منزل امام خمینی بودیم که طلبه‌ها با سر شکسته و لباس پاره‌شده و یک وضع رقت‌باری می‌آمدند. حتی آقا گفت اینها را در بیمارستان بستری کنند اما آنها را راه ندادند. یک خانه گرفتند و دکتر را به آن خانه بردند. خدا رحمت کند حاج میرزا ابوالفضل زاهدی را که از فضلا بود. وقتی ایشان مرحوم شد جنازه‌شان را آوردند و گفتند "در حوزه علمیه قم را باز کنید". جنازه ایشان باعث شد درب مدرسه باز شود و کما فی السابق برنامه برقرار شد».

+ گفتگوی تسنیم درباره مدرسه "خُمینیست‌ها" در قم و انقلاب اسلامی با آیت‌الله منتظری قمی

آیت الله سیدیوسف طباطبایی‌نژاد نماینده ولی فقیه و امام جمعه اصفهان که عضو مجلس خبرگان رهبری هم است، یکی از حاضران آن مراسم بود که درباره شروع درگیری می‌گوید: «بعد از وفات مرحوم آقای بروجردی جلسه‌ای ۲۵ شوال مصادف با شهادت حضرت امام صادق(ع) بود که به واقعه فیضیه معروف است و من خودم آنجا بودم. جلسه را مرحوم آقای گلپایگانی گرفته بودند و بعضی به امام گفته بودند "شما هم شرکت کنید" و بعضی گفته بودند "شرکت نکنید". مرحوم آقای انصاری قمی منبری بود و بسیار هم آن زمان مشتری داشت، خیلی شیرین حرف می‌زد. ایشان منبر رفته بود و ما هم کنار ایستاده بودیم. دیدیم وسط جمعیت هرچه آقا می‌خواهد صحبت کند یکی صلوات می‌فرستاد و بقیه می‌فرستادند. آقای انصاری می‌گفت "هر که می‌خواهد صلوات بفرستد اجازه دهد خودم بگویم".

پسر همشیره ما حاج آقا رضا موسوی که ۴، ۵ سال قبل فوت کردند و از من ۵، ۶ ماه کوچک‌تر بود با این آقای حمید روحانی که ما به او زیارتی می‌گفتیم، این دو نفر خیلی داغ بودند. پسر همشیره ما عصبانی شده بود و از پشت سر زده بود توی گوش آن شخص که صلوات می‌فرستاد. یک‌دفعه دیدیم ریختند سر کسی و او را می‌زنند، خیلی هم کتک خورد.

به‌نظر می‌رسید {حمله‌کنندگان} بهایی‌ها هستند چون اخوی به من می‌گفت که "ما را در ایوان جمع کردند و گفته بودند که باید به امام زمانتان لعن کنید!"

خلاصه مجلس به‌هم خورد و آقای انصاری هم از منبر آمد پایین. یک‌دفعه ریختند داخل مدرسه و چوب‌های درختان انار دستشان بود. شیشه‌ها را می‌شکستند و به سر طلبه‌ها می‌زدند. ما و یک تعدادی از دیوار مدرسه فیضیه رفتیم مدرسه دارالشفا و فرار کردیم. اخوی ما که در انفجار حزب جمهوری اسلامی شهید شدند، داخل فیضیه مانده بود و جزو کسانی بود که داخل حجره‌ها رفته بودند. این‌ها آمده بودند در حجره‌ها را باز می‌کردند و می‌گفتند "بیایید بیرون"، و هر طلبه‌ای که می‌خواست بیاید بیرون با چوب به سرش می‌زدند».

او در پاسخ به این سؤال که "افرادی که هجوم آوردند عوامل ساواک بودند؟" عنوان می‌کند: «بله؛ اما به‌نظر می‌رسید بهایی‌ها هستند چون اخوی به من می‌گفت که "ما را در ایوان جمع کردند و گفته بودند که باید به امام زمانتان لعن کنید!"، متأسفانه طلبه‌ها خیلی بابت این مسئله گریه کرده بودند. یک طلبه را انداخته بودند که شهید شد و بعد امام خیلی به وی پرداخت. بین مدرسه فیضیه و مدرسه دارالشفا اگر رفته باشید یک راهروی آب بود که خیلی خون در آن ریخته شده بود یعنی معلوم نبود چه کرده بودند و انگار کسی را سر بریده باشند خون جاری شده بود».

+ متن گفت‌وگوی تسنیم با آیت‌الله طباطبایی‌نژاد به‌همراه روایتی دست‌اول از ساده‌زیستی امام در نجف

مرحوم آیت الله احمد صابری همدانی نیز که اردیبهشت سال ۹۶ درگذشت، روایت مشابهی از حادثه فیضیه دارد و گفته است: «در فیضیه طلاب زیادی بودند و منبری هم شیخی بود که جزو منبری‌های معروف بود. پای منبر عده‌ای شروع کردند به حرف‌های ناخوشایند زدن و مجلس را به‌هم ریختند و ناگهان عده‌ای از بیرون به داخل مدرسه هجوم آوردند.

طلبه‌ها مرحوم گلپایگانی را هم که مراسم را برگزار کرده بود، در حجره سمت راست کتابخانه مخفی کردند. شیشه‌های مدرسه را شکستند و گفتند طلبه‌ای مازندرانی را از بالای بام به پایین انداختند. موقع نماز مغرب مرحوم گلپایگانی را از این حجره درآوردند و مردم هم آمدند فیضیه و ما هم از مدرسه فرار کردیم و رفتیم خانه یکی از دوستان پنهان شدیم تا چند ساعتی از شب گذشت. فردا به مدرسه آمدیم و دیدیم فیضیه به چه روزی افتاده است».

+ متن کامل گفت‌وگوی تسنیم با مرحوم آیت‌الله صابری همدانی

نظر کاربران را اینجا ببینید. ( تعداد نظرات: ۱ )